خطراتى كه خدا كيان رو ازش حفظ كرد
خطراتى كه خدا از كيانم دور كرد يه روز توى ٥ ماه بودى كه با گريه بهم فهموندى دوست دارى با روروك بياى توى اشپزخونه،منم آوردمت... همونطورى سر گرم بازى بودى كه ديدم يه صدايى مياد و منم اومدم ديدم رفتى كنار يخچال نزديك قابله ها و دسته ى تابه رو گرفتى و دارى تكونش ميدى و اواز ميخونى گوشيمو آوردم و ازت فيلم گرفتم عزيز دلم كه يه دفعه قابله كوچولويى كه از همه بالاتر بود پرت شد پايين و دقيقا از كنار سرت رد شد، خداى مهربون خيلى بهمون رحم كرد از صداى بلندش تو جيغ زدى و منم كه هول بودم سريع بغلت كردم و بردمت سمت ايفون و بعد ٢،٣ دقيقه اروم شدى. صدمه اى نديدى خداروشكر ولى من خيلى ترسيدم و ديگه همه هواسم سمت تو بود يه روز هم ...
نویسنده :
ملیحه
0:48